گفتيم كه انسانهاي الهي با عمل خالصانه به مقام
بلندي در معنويت و سلوك، دست يافتهاند؛ به طوري كه كارهاي شان يا واجب است يا
مستحب؛ يعني حرام و يا مكروه در زندگي ندارند و به كارهاي مباحشان نيز رنگ عبادت و
خلوص ميدهند. شما اگر نميتوانيد در همه كارهايتان چنين باشيد حداقل در اداره و
محل كار خود به وظيفه انسني و الهيتان عمل كنيد و آن را فيسبيلالله و براي رضاي
خدا و به حساب عالم آخرت به جا آوريد.
استاد بزرگوار علامه طباطبائي(ره) بارها
ميفرمودند: خلوص اكسير عجيبي است. در علوم غريبه گفتهاند كه اكسير، مادهاي است
كه اگر به مس بخورد آن را طلا ميكند. نميدانم چنين چيزي درست است يا خير و آيا
ميشود مس را طلا كرد يا نه، اما ميدانم كه اگر به عمل انسان، رنگ خلوص بخورد-
اگر چه آن عمل خيلي كوچك هم باشد- نزد خدا بسيار بزرگ جلوه ميكند.
در اين جا گوشهاي از اعمال خالصانه عالمان دين و
نتايج آن را نقل ميكنيم:
علامه مجلسي (ره) از بزرگان و از اهل خلوص است.
مرحوم سيد جزايري كه از شاگردان ايشان بوده ميگويد: با علامه «معاهده» كرده بوديم
كه هر كدام اول از دنيا رفتيم به خواب ديگري بياييم. علامه قبل از من رحلت كرد،مدتي
نگذشت كه به خوابم آمد، ديدم خيلي بشاش و با نشاط است، پرسيدم: وضعت چگونه است؟
كدام يك از اعمالت بيشتر به دردت خورد؟ گفت كارهاي من همهش مفيد بود اما دو يا سه
تاي آن اگر چه كوچك بود ولي خيلي به دردم خورد.
يكي اين كه: در يك روز ابري در حال رفتن به مسجد
بودم، آسمان غريد و تگرگ بسيار تندي باريد، ناگهان ديدم كه بچه گربهاي- در حالي
كه تگرگ بر سرش ميكوبيد- از اين طرف به آن طرف ميدودي و درمانده شده بود،من براي
رضاي خدا آن بچه گربه را زير عبايم گرفتم تا اين كه تگرگ تمام شد و رهايش كردم.
اين عمل در عالم آخريت و در شب اول قبر خيلي به دردم خورد.
دومين عملي كه در عالم آخريت برايم چاره ساز بود
اين بود كه: روزي در راه، در حالي كه سيبي در دستم بود ميرفتم و يك بچه يهودي- كه
در آغوش مادرش بود- سيب را در دست من ديد ودلش خواست و من نيز براي رضاي خدا سيب
را به او دادم.
سومين عمل اين بود كه:روزي از راهي عبور ميكردم
ديدم جمعيتي اطراف شخص را گرفتهاند و به او اهانت ميكنند. جريان را پرسيدم،
گفتند: اين آقا ورشكست شده و به مردم بدهكار است و اين ها طلبكاران هستند كه دورش
را گرفتهاند. جلو رفتم و ضامن شدم. و او را از دست آنها نجات دادم، و دل انسان
گرفتاري را به دست آوردم.(1)
درباره علي(ع) و حضرت زهرا(س) سوره«هل اتي» نازل
شده، چرا؟
مگر آنها چه كردهبودند؟ آنان ايثار كرده و شام
خورد را به فقير دادند.! در آن زمان مسلمان و يا اصحاب، زياد ايثار ميكردند؛ به
طوري كه خانهشان را به ديگران ميدادند، پس قضيه فقط ايثار و دادن شام نبوده و سر
ديگري دارد.
امام حسن و امام حسين(ع) بيمار شدند. علي(ع) و
فاطمه (س) و خادم آنها«فضه» نذر كردند كه اگر آن دو بزرگوار شفا يابند سه روز روزه
بگيرند، هر دو شفا يافتند. غذاي مختصري براي افطار آماده كرده بودند، كه سائلي در
زد، آنها او را بر خود مقدم داشته غذاي خود را به او دادند و آن شب، چيزي جز آب
نخوردند. تا سه روز اين كار تكرار شد.تا اين كه علي(ع) با حسن و حسين نزد
پيامبر(ص) آمدند، وقتي آنها را در حال ضعف ديد ناراحت شد و همگي به خانه
فاطمه(س) آمدند، ايشان در محراب عبادت بود و شديداً هم گرسنه. دراين هنگام جبرئيل
نازل شد و سوره«هل اتي» را بر پيغمبر خواند.(2)
«و يطعمون الطعام علي حبه مشكيناً و يتيماً و
اسيراً»؛(3)
چرا اين عمل حضرت فاطمه تا اين حد در نظر خدا بزرگ
ميشود؟ سرش اين است كه:«لوجه الله» است. و خداوند در تائيد عملشان ميفرمايد:
«انما نطعمكم لوجه الله»؛
همانا اطعامها و ايثارگريهاي ما فقط و فقط براي
خداست.
انسان گاهي كار خوب انجام ميدهد تا به بهشت برود،
اين عمل ريايي نيست و قصد قربت نيز هست. ياكاري ميكند تا به جهنم نرود، اين هم
براي خداست و ريا محسوب نميشود. اما گاهي كاري ميكند كه نظرش به بهشت است و نه
جهنم، بلكه آن عمل را به جا ميآورد چون خدا راضي است. اگر انسان بتواند به اين حد
از كمال برسد مقام والايي را كسب كرده است.
در روز قيامت، عمل انسان را ميسنجند و ميبينند
كه سبك است و نجات بخش نيست، لذا يك عمل فوقالعاده كوچكي را به آن ضميمه ميكنند
كه بسيار سنگين ميشود، تا جايي كه بهشت بر انسان واجب ميگردد، به فرشتگان خطاب
ميشود كه: اين بندهي من به خاطر گناهش از من خجالت كشيدو قطره اشكي ريخت، و آن
قطره اشك چون به خاطر من بود ارزش والا دارد و سنگين است.
در دل شب از خواب برخاستن و «يا الله، العفو و
سبوح و قدس»گفتن؛ آن هم نه براي رفعگرفتاري و رفتن به بهشت و ترس از آتش جهنم،
بلكه فقط و فقط براي خشنودي و رضاي خدا، بسيار مشكل است و توفيق ميخواهد. انساني
چون اميرالمومنين(ع) ميخواهد كه بگويد:«الهي ما عبدتك خوفاً من نازك...»(4)
اگر مصمم شويم كه ريشه ريا و تظاهر را از دل خود
بركنيم مرتبه اول خلوص را پيموده و ميتوانيم گاهي به تاسي از اميرالمومنين و حضرت
زهرا اعمال خالص انجام دهيم.
چه زيباست كه انسان گاهي به يادآور با چهرهاي
خجلت زده و شرمنده به سراغ خدا رود و لحظاتي با او خلوت كند و اشكي بريزد. و يا
براي رضاي او دل انساني را به دست آورد. اگر كاري هم انجام ميدهد براي جلب رضايت
پروردگار باشد؛ نه نظر به بهشت داشته باشد و نه ترس از جهنم. اگر كسي بتواند به
اين مرحله برسد مطمئن باشد كه همان اعمال خالصش(هر اندازه هم كه كوچك باشد) او را
به رستگاري ميرساند.
هر كدام از ما از همين لحظه ميتوانيم براي كسب
اخلاص تلاش كنيم؛ يعني زماني كه از خانه قدم بيرون ميگذاريم بگوييم: خدايا! براي
خدمت به خلق تو ميخواهم به اداره و محل كار بروم. و هنگامي كه وارد محل كار شدي
با خدايت پيمان ببندي كه خدايا! براي رضا و خشنودي تو ميخواهم با بندگانت- كه
ارباب رجوع من هستند- برخورد انساني داشته باشم، و به خاطر تو ميكوشم كه مشكل
انسانهاي گرفتار را حل كنم. ابتدا فقط لفظ است و سپس كمكم لفظ در عقل رسوخ
ميكند و سرانجام به دل راه پيدا ميكند و پروردگار عالم عنايت و توجهش را شامل
انسان ميكند و اعمالش به تدريج رنگ اخلاص به خود ميگيرد و درروز قيامت در صف
دوستان و محبان اميرالمومنين(ع) قرار ميگيرد.
علامه بحرالعلوم(ره) روزي بالاي منبر رفت؛ در حالي
كه بسيار شاد و خوشحال به نظر ميرسيد، در حضور شاگردانش ادعا كرد كه: من توانستم
ريشه ريا را از دل بر كنم وخلوص را جايگزين آن گردانم. مدتها بود كه كمتوفيق شده
بودم، حال خواندن قرآن و نماز شب و رزا و نياز را نداشتم، يك حالت سستي در عبادت
در وجود من ايجاد شده بود، از اين وضع تعجب ميكردم تا اين كه سرانجام خوابي ديدم
و در خواب خطاب به من گفتند:«شكت عنك عصفوره في الحضره»؛ اين حالتي كه در تو بوجود
آمده به خاطر اين است كه گنجشكي پيش خدا از تو شكايت كرده است!
از خواب بيدار شدم و به خاطرم رسيد كه چند روز قبل
در حال رفتن بودم كه ديدم بچه گنجشكي در دست بچهاي است و دارد با او بازي ميكند
و من در حالي كه ميتوانستم آن بچه گنجشك را نجات دهم چنين نكردم و با بيتفاوتي
از كنار آن گذشتم و ب اديدن اين خواب فهميدم كه آن سلب توفيقها به خاطر اين قضيه
بوده است. بعد از بيدراي، بسيار ناراحت و متحير بودم كه چه كنم، آن بچه گنجشك كه
مرده است من چگونه آن اشتباه را جبران كنم؟! با يك حالت گرفتگي و پريشاني راهي
صحرا شدم، اتفاقاً از عنايت خدا، ديدم كه ماري در حال شكار بچه گنجشكي است عصايم
را بلند كرده و مار را متواري ساختم و بچه گنجشك را از خطر نجات دادم، از زمين
برداشته و نوازشش كردم، شب بعد در خواب ديدم كه به من ميگويند.
شكرت عنك عصفوره في الحضره؛
بچه گنجشكي نزد خدا از تو قدرداني و تشكر كرد.
بعد از اين خواب بود كه آن حالت بينشاطيم برطرف
شد.
نقل ميكنند كه يكي از بزرگان گفته است:جهت
زيارت،به حرم مطهر امام حسين(ع) رفتم، همين طور كه زيارت ميفخواندم داشته با آن
حضرت حرم ميزدم؛ يعني امام را ميديدم كه ناگاه ديدم جواني وارد حرم شد و رو به
ضريح سلام كرد. امام حسين(ع) جوابش را داد و براي او تعظيم كرد اما خود جوان اين
صحنه را نميديد و من ناظر جريان بودم، تعجب كردم، اين جواب چه كرده كه تا اين
اندازه مورد عنايت امام(ع) قرار گرفته است؟!
جوان بعد از زيارت از حرم خارج شده و درحال رفتن
بود كه به دنبالش راه افتادم و در جاي خلوتي از او پرسيدم: تو كيستي و چگونه به
اين مقام رسيدهاي؟
گفت: كدام مقام؟
گفتم: وقتي به امام حسين(ع) سلام كردي آن حضرت جوابت
را داد و برايت تعظيم كرد. معلوم است كه تو مقام والايي نزد خدا داري؛ چه كار
خالصانهاي را براي او انجام دادهاي؟!
جوان گفت: من باديه نشين هستم، پدرم از من خواست
كه با دختر برادرش ازدواج كنم و من با اين كه ميل باطني به اين ازدواج نداشتم
تسليم خواست پدرم شدمه و براي رضاي خدا آن را پذيرفتم، در شب زفاف متوجه شدم كه
همسرم آنچه را كه بايد يك دختر داشت هباشد ندارد و من به خاطر خدا پا روي نفسم
گذاشتم و آبروي او را حفظ كرده و حيثيت او را نريختم. تا اينكه چندي قبل پدرم در
حالي كه قدرت و توان رفتن نداشت از من خواست كه او را به زيارت امام حسين بياورم،
و من او را به دوش گرفته و به كربلا آوردم. پدرم بعد از زيارت، از دنيا رحلت نمود،
ساعاتي قبل، او را دفن كرده و براي ودفاع با اباعبدالله (ع) به اين جا آمدم.
آري، انسان كار را براي خدا و به خاطر رضاي او به
جا آورد آن چنان عزيز ميشود كه امام حسين(ع) برايش تعظيم ميكند.
پي نوشت ها:
[1]. رك: روضات الجنات، ج8، ص150.
[2]. زمخشري، الكشاف، ج4، ص670؛ قرطبي، ج10،
ص6922، روح المعاني، ج29، ص158.
[3]. الانسان(76)آيه8
[4].
بحارالانوار،ج70،ص210.